درباره من

۶ دی ۱۳۹۱

درد و دل‌ یک پسرک دست فروش

من پسرک دست فروشی هستم ، خواهرم سر چهار راه گل‌ میفروشد ، و من هم شیشه ماشین‌ها رو تمیز می‌کنم .پدر پیرم گاهی کارگری می‌کند و مادرم هم نظافت خانهٔ مردم را . رئیس جمهورم آحمدی نژاد به محل ما نیامد اما در سفری که به استان‌ها داشت گفت به فکر ما نیز هست . انتخابات را دوست دارم چون دا آن زمان پول خوبی‌ در میاورم پوستر پخش می‌کنم و عکس می‌چسبانم . نمیدانم کی‌ پولدار می‌شویم می‌گویند یارانه میدهند خوب است حداقل زمستانها دیگر نان خواهیم داشت . آخه زمستونها کم میتونیم کار کنیم پدرم که بیکار است نان هم ارزن نیست . برادر بزرگم گاهی به خانه سر میزند و لباسهایش که دیگر اندازه‌اش نیست را به من میدهد . خواهرم هم از لباس هایی که به مادرم از آنجایی که کار می‌کند میدهند میپوشد ، لباس‌های خواهرم نو و برای پولدرهاست حسودیم میشود می‌گویم مادر این بار خانه کسی‌ کار کن که پسر هم سنّ من داشته باشد من هم لباس‌های نو بپوشم . پیش مادرم میروم زانو‌هایش درد می‌کند می‌گویم مادر چرا دکتر نمی‌روی ؟ می‌گوید پسرم دکتر گران است ما پول نداریم ازش می‌پرسم مادر پس کی‌ ما پول در می‌شویم ولی‌ او سکوت می‌کند . به سراغ تلویزیون رفتم روشنش کردم اخبار است آقای آحمدی نژاد را نشان میدهد به گینه نو رفته آنجا یک کارخانه‌‌ آفتتاح کرده بد در لبنان هم که چند مدرسه ساخته به خواهر کوچگم می‌گویم که حتما آنها هم مثل ما پول ندارند اینرا اخبار می‌گوید خوب حتما درست می‌گوید اخبار که دروغ نمی‌گوید پس همه مثل ما فقیر هستند . یک دفعه یاد قولی‌ که پدرم به ما داده می‌افتم که قرار است فردا برای ما از آنجایی که کار می‌کند غذا گوشت دار بیاورد آخه چند روزی هست که در خانهٔ یک  پولدار کار می‌کند امشب می‌خواهم زود بخوابم که فردا کمی‌ بیشتر کار کنم شاید بتوانم پول دکتر مادرم را جور کنم تا دیگه زنو درد نگیره 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر