درباره من

۱۸ مرداد ۱۳۹۲

هیجده تیرها را فراموش نکنید

هیجده تیرها را فراموش نکنید
خاطره ۱۸ تیر


ایرانِ من : به دلیل اعتراض دانشجویان در روند سیاسی دولت و محدود کردن فعالیت آزادانه رسانه ها، دانشجویان دانشگاهها به تظاهرات برخاستند. نیروهای انتظامی و لباس شخصی‌ها بین روزهای هجدهم تا بیست وسوم تیرماه ۱۳۷۸ به کوی دانشگاه و دانشجویان حمله ور شدند. این حادثه را می توان به عنوان بزرگ‌ترین چالش جنبش دانشجویی در ایران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ نام برد. فعالان حقوق بشر در ایران ادعا دارد ۷ نفر در واقعه حمله کشته شده‌اند.
این فیلم گویای جنایت رژیم در کوی دانشگاه در ۱۸ تیر سال ۱۳۷۸ است، جنایتی که ما آن را پذیرفتیم و به دنبال آن بلند نشدیم.
محمد باقر قالیباف شهردار کنونی تهران را می توان از بزرگترین جلادان و سرکوب گران دانشجویان در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ کوی دانشگاه تهران نامید. به دستور مستقیم او به عنوان فرمانده نیروی هوایی سپاه، حمله پاسداران و بسیجی های آدم کش به کوی دانشگاه تهران آغاز گردید. خود قالیباف در آن روزها سوار بر موتور، و مردم را با چوب مجروح و خونین می کرده است. حمله وحشیانه ای که موجب دستگیری، شکنجه و آزار بیش از ۳۰۰ نفر و تاراج و تخریب وسائل شخصی و کشتار آنان گردید. دامنه این یورش حیوانی به شهرستان ها نیز کشیده شد و در تبریز شماری مانند عزت الله ابراهیم نژاد، فرشته علیزاده، تامی حامی‌فر جان خود را از دست دادند.


جزییات تکان دهنده ای از بازجویی های حسین رونقی


ایرانِ من : حسین رونقی زندانی سیاسی، در نامه ای به بازجویانش با بیان فشارهایی که بر وی و خانواده اش در بازجویی ها رفته پرداخته و نوشته است که من بنای کینه جویی و انتقام ندارم چون معتقدم در مقابل اشتباه‌ها و خطاهای دیگران باید گذشت داشت.
در این نامه که خطاب به حاج ناصر، آقای توکلی و برادران بازجو هست، شکنجه ها، فحاشی ها، توهین ها و رفتارهای غیرقانونی و غیرانسانی با جزییات اشاره شده است.
هر چند مقامات قضایی ایران وجود هرگونه شکنجه و بدرفتاری با زندانیان را رد می کنند، اما پیش از این نیز برخی دیگر از زندانیان سیاسی در نامه هایی به رییس قوه قضاییه و دادستانی به بیان شکنجه ها و رفتارهای غیرانسانی و غیرقانونی بازجویان پرداخته بودند.


به گزارش کلمه ، متن کامل این نامه به شرح زیر است:



در دنیا

اگر صدای بماند،

اگر سرودی بماند،

اگر کلمه‌ای بماند؛

صدای انسان،

سرود انسان،

در این کلام است:

عشق من،‌ای رهایی پرواز از قفس!

آزادی،‌ای طلوع مقدس!

برادران بازجو، حاج ناصر و آقای توکلی؛

سلام

می‌دانم که در بیان ما رایج نیست به عنوان زندانی سیاسی، بازجویان خود را برادر خطاب کنیم و شاید خود شما در نهان خود با توجه به آنچه بر ما رفته است این را طبیعی بدانید که هیچ گونه احساس عطوفتی نسبت به شما نداشته باشیم. اما من در این نوشته نه بنای کینه جویی دارم و نه می‌خواهم خاطرات تلخ دوران بازداشت و زندان را برای خود، خانواده و دوستانم یادآوری کنم. بلکه فارغ از هرگونه کینه توزی می‌خواهم از رفتار و برخورد شما و همکارانتان در ۲۴ ساعت اول بازداشتم در سال ۸۸ بگویم تا هم همیهنان بدانند چه جفاهای در حق من و خانواده‌ام صورت گرفته است و هم شما اگر سخنان مرا مطابق واقع و انصاف دیدید قدری در نوع عملکردتان تأمل و قضاوت کنید و از مسیر از نظر من اشتباهی که در آن قدم گذاشته‌اید برگردید. من بنای کینه جویی و انتقام ندارم چون معتقدم در مقابل اشتباه‌ها و خطاهای دیگران باید گذشت داشت.

جناب آقای توکلی

عصر ۲۲ آدر ۱۳۸۸ وقتی خود را مامور اداره برق معرفی کردید و به همراه ده‌ها تن از همکاران خود به زور وارد حریم خانه و خانواده من شدید، آیا فکر نکردید در آن خانه مادر و پدر من که معتقد به اسلام و شریعت هستند زندگی می‌کنند؟ حتما به خاطر دارید که مادرم پس از هجوم شما، برای حفظ حجاب، پرده خانه را بر سر خود کشید! آیا شرع و قانونی که حضرتعالی ظاهرا به آن پایبند هستید، ضرب و شتم یک متهم را جلوی دیدگان خانواده‌اش تایید می‌کند که شما جلوی دیدگان پدر، مادر و خواهرم مرا مورد ضرب و شتم قرار دادید و حتی به التماس‌های مادرم، حال بد پدرم و فریادهای خواهرم توجهی نکردید! تمایل ندارم به گونه‌ای بنویسم که تصور کنید در من حس کینه توزی به شما وجود دارد اما واقعیت این است که وقتی به مادرم که جلوی پای شما زانو زده بود و با گریه التماس می‌کرد که اجازه پوشیدن لبلس به من بدهید آن طور بی‌اعتنایی و بی‌توجهی نمودید و حتی حرمت زن بودن و مادر بودن او را مراعات نکردید در‌‌ همان لحظه بر من روشن شد که نمی‌توانم انتظار قانون مداری و انسانیت از شما داشته باشم. آن هنگام که جلوی چشم خواهرم با خشونت عریان به دستانم دستبند زدید مرا اسیر نکردید، بلکه روح اسیر و جسم بی‌روح و خشن خود را به نمایش گذاشتید.

جناب حاج ناصر

به هنگام انتقال من به بازداشتگاه اطلاعات سپاه تبریز مرا که بر دستانم دستبند زده و بر رویم پتو انداخته بودید در میان صندلی ماشین ناجوانمردانه زیر مشت و لگد گرفتید و زمانی که به این رفتارتان اعتراض کردم ضربات شدید‌تر و ناسزاهای که به مادر، خواهر و خانواده‌ام می‌دادید رکیک‌تر شد و حتی تهدید کردید که اعضای خانواده‌ام را بازداشت می‌کنید! به یاد دارم سمت چپ من نشسته بودید و ضربات محکمی به پهلوی چپم وارد می‌کردید که‌‌ همان موقع با صدای بلند از درد نالیدم! اما شما با خنده گفتی: “برای من فیلم بازی نکن مادر…!” و با شدت بیشتری ادامه دادی.

برادران بازجو

شب هنگام که به بازداشتگاه اطلاعات تبریز رسیدیم من بدون لباس گرم و مناسب، نالان از درد پهلو بودم، بی‌توجه به وضعیتم مرا در یک سلول بی‌پنجره سرد در ابعاد ۱۵۰*۷۰ انداختید، پس از اندکی مرا به اتاق بازجویی منتقل کردید و هر دو به همراه تعدادی دیگر از بازجویان بالای سر من حاضر شدید، این بار نوبت آقای توکلی بود که مرا بشدت مورد ضرب و شتم قرار دهد به طوری که دندانم شکست، تمام دهانم بخاطر زخم‌های لب و زبانم که حاصل ضربات مشت شما بود پر از خون شد و از سرم به خاطر ضربات انگش‌تر خون آمد. با این همه اوصاف و وضعیت جسمی بد من برخورد غیرقانونی، غیر شرعی و غیرانسانی شما همراه با فحاشی و توهین به خانواده‌ام و تهدید آن‌ها همچنان ادامه داشت.

جناب حاج ناصر

در بازداشتگاه، صدای فریاد و ناله‌های شخصی که بشدت زجر می‌کشید به گوشم رسید و من فکر کردم همانند بازداشتگاه های ساواک صدای شکنجه شدن اشخاص را برای ایجاد رعب و وحشت پخش می‌کنند، اما من اشتباه می‌کردم و غافل از آن بودم که شما برای دستیابی به اهداف خود دست به هر کاری می‌زنید. بهت زده شدم زمانی که برادرم را در مقابل خودم دیدم، عمق فاجعه را تازه متوجه شده بودم، صدای ناله و زجر کشیدن برادرم تا ما‌ه ها در سرم سوت می‌کشید؛ برادرم را با باتوم، شلاق و شوک الکتریکی آنقدر زده بودید که دیگر توان فریاد کشیدن هم نداشت، او را برای اعتراف گیری و تحت فشار قرار دادن من چنان شکنجه کردید که ستون فقراتش آسیب دید، دندانش شکست و کف پا‌هایش بخاطر ضربات شلاق تا چند هفته زخم بود و نمی‌توانست حتی راه برود و روی پاهای خود بایستد. هنوز کبودی‌های صورتش جلوی چشمانم است. بی‌رحمی شما در شکنجه برادرم به حدی بود که ماموران بند امنیتی دو الف به هنگام تحویل گرفتن وی در گزارش خود چنین نوشته بودند: “متهم طوری ضرب و شتم شده که قادر به راه رفتن و ایستادن نیست و از ناحیه گوش دچار خونریزی شده است و آثار کبودی در صورت و بدن وی کاملا نمایان است.”

برادران بازجو

من به زبان حقیقت سخن می‌گویم اما شما به زبان خشونت و متاسفم که بگویم به روش غیر انسانی؛ قبلا گفته‌ام که اگر کاری کرده‌ام برای آزادی و آبادی سرزمینم بوده است و من با کتک و تهدید، حرف زور را نخواهم پذیرفت. گفته‌ام من نگران ایران و هم وطنانم هستم و جانم را هم بدای کشورم و خاکم می‌دهم. مرا متهم به گستاخی و یاغی بودن کردید؛ نمی‌دانم کدامتان ناجوانمردانه از پشت سر شوک الکتریکی را به من زدید و شروع کردید به تهدید و ناسزا گفتن؛ تحت فشار قرار دادن برای اعتراف گیری و مصاحبه تلویزیونی. می‌گفتید خانواده و دوستانم را از من گرفته‌اید، عهد و پیمان را، دهان و زبان را، اندیشه را. اما اشتباه می‌کردید! از‌‌ همان ابتدا گفتم که در مورد خودم و کارهای که کرده‌ام هر چه بخواهید خواهم گفت چون اعتراف به کار و هدفی که به آن ایمان دارم اشتباه نیست. اما از من از کسی نپرسید، همکاری نخواهید و نگویید که باید اعتراف و مصاحبه تلوزیونی بکنم! که اگر قرار بر انتخاب باشد من مرگ را انتخاب خواهم کرد و در ‌‌نهایت حقیقت را متوجه شدید که من نسبت به باور‌هایم مصمم هستم. آقای توکلی یادتان هست که وقتی مرا از تبریز به تهران منتقل می‌کردید در فرودگاه تبریز با هم درگیری لفظی شدیدی پیدا کردیم و من گفتم قانون به تو اجازه نداده برادرم را شکنجه کنی! حق نداری خانواده‌ام را تهدید کنی. تو به من هجوم آوردی و گفتی: “قانون من هستم و من تعیین می‌کنم که چه کسی حق دارد یا ندارد!”

برادران عزیز

این گفته‌ها بخش بسیار کوچکی از وقایعی است که در ۲۴ ساعت اول بازداشتم رخ داده است و جزئیات مختصری از حق کشی‌ها؛ ناروایی‌ها و ظلم‌های که در حق من و خانواده‌ام رخ داده است که دیگر زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان نیز از آن مستثنا نبوده‌اند. با همه این اتفاق‌ها و مستندات می‌دانم که هنوز مقام های ارشد قضایی نقض حقوق شهروندی را که بخشی از حقوق بشر است کتمان می‌کنند با این حال، من از بازگویی حقایق خسته و از تلاش برای بهبود اوضاع نا‌امید نخواهم شد. شما نیز می‌دانید که کسانی که اهداف خود را با قانون شکنی و قانون گریزی پیش می‌برند هیچ‌گاه به مقصد نخواهند رسید.

برادران عزیز

من به تغییر و اصلاح انسان‌ها اعتقاد دارم و برای همین می‌گویم پیش از آنکه در نزد خانواده و فرزندان خود به خاطر اعمالتان شرمنده شوید، برای ستم‌ها و ظلم‌های که در حق من، زندانیان سیاسی و خانواده‌های مان انجام داده‌اید از خدا و مردم و بخصوص ستم دیدگان طلب عفو و بخشش کنید که خداوند بزرگ درهای توبه را در همه حال برای بندگان گناهکارش باز گذاشته است. باشد که هیچ پدر و مادری داغدار جگرگوشه‌های شان و هیچ خواهر و برادری غم خوار درد‌ها و رنج‌های عزیزان خود نباشند و هیچ همسری و فرزندی زندگی خود را تنها نگذرانند. نه از من بلکه از پدر و مادرم بخاطر آزار و اذیت‌های که به آن‌ها رسانده‌اید عذرخواهی کرده و دلجویی کنید چرا که آن‌ها به بزرگواری خودشان از سر تقصیرات و گناهان شما خواهند گذشت.

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

“چامه و چکامه” نیستند

تا به “رشته سخن” در آورم

نعره نیستند

تا ز “نای جان” بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است.

سیدحسین رونقی ملکی

زندان اوین

۳ مرداد ۱۳۹۲

فایده اعدام محکومین به قاچاق مواد مخدر چیست؟!

چرا هم بیشترین تعداد معتاد به مواد مخدر و هم بیشترین تعداد اعدام قاچاقچیان را داریم!؟ براستی، فایده اعدام محکومین به قاچاق مواد مخدر چیست؟! اگر قرار است جلوی قاچاق مواد مخدر را بگیرد، چرا ما بیشترین تعداد معتاد در دنیا را داریم؟!

دیگر برای ایرانیان، دیدن تصاویر آویزان انسان ها از چوبه دار، چیزی عادی و طبیعی شده است، و قباحت آن در جامعه از بین رفته است، کار به جایی رسیده که ساعت پنج صبح، به مانند یک تفریح، مردم برای دیدن مراسم اعدام می روند و گاه کودکان را نیز با خود می برند.

لطفا نکات زیر را در نظر داشته باشید:

یک/
مگر نه آنکه دری نجف آبادی، دادستان کل کشور و وزیر اطلاعات سابق، به صراحت اروپا را تهدید کرده بود که رژیم ایران، به اروپا مواد مخدر، قاچاق خواهد کرد؟! (صحبت دری نجف آبادی را به یاد بیاورید در مورد باز کردن کانال مواد مخدر به اروپا، منبع)

دو/
غیر از این است که سپاه پاسداران رژیم، نقش غیر قابل انکاری در قاچاق مواد مخدر در سطح بین المللی دارد؟! (منبع: بیانیه رسمی وزارت امور خارجه آمریکا)-

سه/
تعداد معتادات به مواد مخدر در ایران، بیشترین تعداد در دنیا است و تعداد معتادات را بین یازده تا پانزده میلیون نفر، برآورد می کنند! (منبع)
زمان دسترسی به مواد مخدر در ایران را کمتر از بیست دقیقه برآورد کرده ان!!

چهار/
از نظر شرعی مصرف مواد مخدر حرام نیست و همانطوری که همه ما می دانیم و به چشم خودمان نیز تجربه کرده ایم ، درصد مصرف مواد مخدر در بین قشر روحانی بیشتر از قشر عادی جامعه است. لذا از نظر رژیم روحانیون این تجارتی است که حرام نیست.

پنج/
رژیم ایران با پخش مواد مخدر در داخل کشور، هیچ مشکلی ندارد. اصولا جمهوری اسلامی بدش نمی آید تعداد معتادین به مواد مخدر زیاد باشد. چرا که طبیعی است جامعه ای با درصد اعتیاد بالا ، جامعه ای منفعل است. آماری که به صورت غیر رسمی و شنیداری به گوش می رسد از اعیاد بیش از پانزده درصد از جمعیت کشور حکایت می کند

شش/
سوال اینجاست که چگونه با این همه اعدام هنوز این افراد قاچاقچی وجود دارند و به روند تجارت مواد مخدر خللی وارد نشده است؟

جواب خیلی ساده است ، این کسانی که اعدام می شوند آدم های ساده ای در حد راننده ها هستند و اشخاص اصلی هرگز گرفتار نمی شوند.

یکی از روش های قاچاق مواد مخدر را به عنوان مثال در اینجا ذکر می کنم، تا ببینید کسانی که این چنین بی رحمانه از طناب دار آویزان می شوند، افراد رده پایینی هستند که از سر ناچاری به این کار روی آورده اند.

روش کار قاچاقچی ها اینگونه است : آنها فقط افرادی را به عنوان کارمند و راننده استخدام می کنند که متاهل باشند و حتما فرزند داشته باشند. با فرد متقاضی که معمولا از سر بیکاری و فقر شدید به این کار روی آورده است توافق می کنند که او به جهت تضمین زن و فرزندانش را نزد آنها بگذارد که در صورت دستگیری آنها را لو ندهد و چون می خواهند مواد مخدر گرانقیمت و خودرو و پول برای حمل در اختیار کاندیدای استخدام قراردهند و از طرفی می خواهند مطمین باشند که او با مواد فرار نخواهد کرد.

سپس از فرد متقاضی استخدام می خواهند همسر و فرزندانش را به عنوان گرویی در اختیار آنها قرار دهد و خانواده گرو گرفته شده را به منطقه تحت کنترل خودشان انتقال می دهند. (در منطقه مرزی مشترک بین ایران و افغانستان و پاکستان چند منطقه وجود دارد که اصولا دولت های یاد شده هیچ کنترلی بر آن ندارند و به دلیل شورش های صورت گرفته و ساختار قبیله ای خاص ، اصولا نظارتی بر آنجا از سوی هیچ کدام دولت های یاد شده نیست.) بعد از آن پول لازم را در اختیار راننده جدید -که حالا به دلیل اینکه زن و فرزندش در گرو هستند دیگر صد در صد مورد اعتماد مافیا است- قرار می دهند و از او می خواهند به اسم خودش خودرو جدیدی (مثلا یک کامیون ) را خریداری کند. مواد مخدر گرانقیمت –که در آنجا خیلی فراوان و ارزان است- نیز در اختیار راننده قرار می دهند و با افراد متخصصی که دارند مواد را نیز جاسازی می کنند. راننده مواد را ابتدا به همراه یک بار معمولی که به مقصد شهرهای مرکزی ایران حمل می کند. این قسمت اول کار است یا بار را در همان ایران می فروشند و یا به همران بار بعدی که به مقصد اروپا یا ترکیه خواهد بود به اروپا می کنند.

حال تصور کنیم که راننده در بین راه گرفتار شود ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ قبلا با راننده توافق شده است که در در صورت دستگیر شدن اگر آنها را لو بدهد خانواده اش را خواهند کشت، اما اگر مقاومت کند و آنها را لو ندهد و مسولیت را خودش به عهده بگیرد اولا مافیای مواد مخدر ایران بهترین وکلا را برایش خواهند گرفت و خانواده اش نیز در رفاه خواهد نگه داری خواهند کرد و در صورتی که حتی اعدام هم شوند برای همیشه از خانواده اش مواقبت خواهند کرد و آنها همیشه از نظر مالی تامین خواهند بود.

با توجه به اینکه سیستم قضایی ایران بسیار فاسد است و هییت منصفه ای نیز در سیستم قضایی ایران وجود ندارد ، معمولا مافیا موفق می شود که از طریق وکیل های کارچاق کنی که دارند با پرداخت رشوه های سنگین یا متهم را آزاد کنند و یا به مجازات سبکی محکوم گردد. به ندرت کار متهم به اعدام کشیده می شود. معمولا کسانی که اعدام می شوند کسانی هستند که زیر شکنجه تاب نیاورده اند و اطلاعات مافیا را با بازجوها داده اند. در این صورت مافیا حمایتش را از آنها قطع می کند و در نتیجه کار متهم به اعدام کشیده می شود. نکته مهم این است که متهمینی که به اعدام محکوم می شوند ، قاچاقچیان خرده پایی هستند که موفق به دادن رشوه نمی شوند زیرا ارتباط های سطح بالا برای دادن رشوه به قضات و یا اعضا دیوان عالی را ندارند.

معمولا قاچاقچی ها در صورتی که سابقه نداشته باشند به حبس ابد محکوم می شوند که آن هم بعد از چند سال مشمول عفو می شوند و یا اگر مشمول عفو نشوند ، مافیا روش آزادی آنان را بلد است. بعد از یکی دو سال با تلاش وکیل برای مجرم مرخصی چند روزه از زندان می گیرند و وقتی متهم بیرون آمد دیگر به زندان بر نمی گردد. در استان کرمان در سه سال گذشته بیش از بیست مجرم وقتی برای مرخصی رفته اند بر اثر حادثه ای مرده اند و پرونده نیز برای همیشه بسته شده است. آیا واقعا آنها مرده اند ؟ خیر! متوفی شخص دیگری بوده که جای مجرم جا زده شده است و مجرم بدون هیچ سو پیشینه ای با مشخصات مرده زندگی جدیدی را شروع کرده است. هدف من از ذکر این مثال ها فقط این نکته است که بدانیم مجرمین اصلی به خاطر پول و درآمد هنگفتی که از قاچاق دارند هیچ گاه به دام نمی افتند و این اعدام ها بی اثر است و جمهوری اسلامی دارد به صورت سیستماتیک تعدادی انسان را به قتل می رساند –فارغ از اینکه در هزاره سوم میلادی اعدام برای مجازاتی هر جرمی وحشیانه و غیر قابل قبول است.

ختم کلام این است که علت پخش مواد مخدر در جامعه، وجود این رژیم و وجود مافیای هفت سری به نام سپاه پاسداران است! و اصولا افراد اعدامی، خود قربانی این جنایت سازمان یافته هستند. کشتن آنها، باعث کاهش مصرف مواد مخدر نمی شود و هیچ فایده ای نیز ندارد، همانطوری که می بینید، قاچاق و پخش مواد مخدر، همچنان ادامه داشته است...!!

کوهنوردان ایرانی قربانی فرهنگ ایرانی



شنیدن خبر مرگ کوهنوردان جوان ایرانی در دامنه های صعب العبور قله برادپیک متاثر کننده بود. اما متاثر کننده تر دانستن این نکته که این جوانان قربانی فرهنگ "بی اهمیتی به مسایل ایمنی" و "یک شبه ره صد ساله رفتن" ایرانی شده اند.

این فرهنگ و تفکر شاید در شرایط عادی مشکلی ایجاد نکنند اما در شرایط بحرانی و سخت که می تواند با چنین ماجرا جویی هایی تلاقی کند معمولا مرگ آور است.
شنیدن خبر ماجراجویی این جوانان که به مرگ آنان منتهی شد برای من یادآور خاطره مرگ موتورسواری بود که در تمرین روز قبل از شکستن رکورد پرش طول از روی 25 اتوبوس در "پیست اتوموبیل رانی آزادی" بر اتوبوس 23 فرود آمد و دردم جان خود را از دست داد.
این مشکل فرهنگی اما تنها گریبانگیر افراد متهور و رکورد شکن نمی شود. همانطور که سالهاست آمار قربانیان تصادفات جاده ای ایران رکورد شکنی های جهانی دارد و از زن و مرد و پیر و جوان قربانی بی توجهی به وضعیت امنیت و رفتارهای بدون تعقل هستند.
نقطه مشترک این سوانح، در سیستم خودروسازی معمولا سود آوری همراه با بی توجهی به تجهیزات ایمنی خودرو ها و در ورزش های ماجراجویانه دست کم گرفتن خطرات و برآورد بیش از واقعیت توان انجام خطر است. در یک کلام بی توجهی به "حاشیه امنیت"ی که در فرهنگ ما هیچ مفهومی ندارد.

از طرف دیگر بافت غلط اجتماعی باعث تشدید این باور فرهنگی شده است که یک شبه میتوان ره صد ساله رفت.
این اشتباه باعث می شود که جوانان بدون دنبال کردن مسیر صحیح و منطقی موفقیت بدنبال مسیرهای به قول خودشان "میانبر" و در حقیقت اشتباه باشند. یافتن مسیر جدید قله 8000 متری توسط 3 جوانی که کمتر از 25 سال سن دارند و به طبع تجربیات چندانی ندارند مرگ آور است. خصوصا که حتی رییس فدراسیون کوهنوردی هم اشاره میکند که یافتن مسیرهای جدید در چنین قله های مرتفعی برای سطح کوهنوردی ایران مانند بردن تیم برزیل در جام جهانی است!

این موضوع هم نمونه های اجتماعی زیادی دارد از جوانانی که به روش های خلاف -اما سودآور- جهت کسب درآمد های افسانه ای دست میزنند تا بازار گرم خرید و فروش مدارک تحصیلی و حتی خانواده هایی که طعمه افراد شیادی می شوند که حس طمع آنان را تحریک میکنند و در پایان با دستی خالی در راهروهای دادگستری باید قدم بزنند.

شخصا اعتقاد دارم که چنین رفتارهایی در رسانه ها و فضاهای مجازی باید مورد نقد قرار بگیره و تقبیح بشه چرا که درست است که ازنظر احساسی سخت به نظر میرسه اما حداقل باعث میشه که جان خیلی از جوانان ماجراجو و متهور دیگه حفظ بشه و اونها با عقل و درایت بیشتر و بادر نظر گرفتن "حاشیه امنیت" کافی دست به کارهای محیرالعقول بزنند.

متاسفانه خرده فرهنگ دیگر "مرده پرستی" ایرانیان مانع از این میشه که بعد از مرگ افراد نظری صحیح به عملکرد اونها انداخته بشه و حداقل مرگ این افراد درس عبرتی بشه برای آیندگان و هر بار شاهد تکرار این حوادث مرگبار نباشیم.

شکمها سیر اما چشمها گرسنه، نتیجه حکومت دینی ؟



بی شک حداقل یکبار در طول زندگی در یک مهمانی نسبتاً بزرگی شرکت نموده اید که شرکت کنندگان آن از توان مالی بالا، ملبس به لباسهای فاخر و مارک دار، دارای معلومات و تحصیلات دانشگاهی و در نهایت مشاغل عالی و منزلت اجتماعی بوده باشند و حتماً در این مجلس سعی خواهید نمود طوری رفتار نمائید که در حد مهمانی فوق باشید و در مقابل نیز انتظار رفتار مطابق شآن و منزلت اجتماعی از دیگر میهمانان خواهید داشت. چنانچه شما نسبت به سایر مدعوین از طبقه اجتماعی پائین تری باشید سعی خواهید داشت که مواظب رفتار خود باشید، تا دست از پا خطا نکنید. با شرایط موجود در این مجلس انتظار می رود که هنگام صرف غذا عجله ای نداشته باشند و از تنوع غذائی کمتری برای تناول استفاده کنند، به اندازه کافی بشقابشان را پر نمایند، با هر لقمه غدا یک لیوان نوشابه ننوشند از سر و کول همدیگر برای دسترسی به غذا بالا نروند و از این قبیل ... شاید مشاهدات شما غیر از چیزی است که گفته شد زیرا باقیمانده غذا در بشقابها در اکثر مجالس ایرانی نمایانگر آن است که بیشتر از نیاز استفاده شده است و چه بسا عده ای نیز بعد از صرف غذا توان نفس کشیدن نیز ندارند. سوال اینجاست که افراد مد نظر ما واقعاً گرسنه اند و دارای توان مالی مناسبی نمی باشند و یا فکر می کنند که از سر سفره دشمن ارتزاق می کنند و یا چنانچه کادوئی آورده باشند در صدد جبران مافات هستند. ضرب المثلی است که می گوید آدم گرسنه خواب نان سنگک می بیند اما اینها که گرسنه نیستند که در پی دست یافتن به آرزویشان در خواب باشند صد البته که در قشر متوسط به پائین وضعیت بدتر از این است زیرا به همین خاطر است که غذا را در بشقاب ریخته و سر هر میز می گذارند، زیرا اگر چنین نبود نبردی خونین در می گرفت. چرا ظواهر افراد بیانگر شخصیتشان نیست؟ ایراد کار کجاست؟ آیا می توان گفت که این بخش از جامعه زیان زیاد غذا خوردن را نمی داند؟ آیا نمی داند که انواع و اقسام غذاها را یکجا در معده ریختن زیان دارد؟ و آیا اینگونه افراد هنگام صرف غذا در منزل شخصی به کودکانشان برای زیاد غذا خوردن تذکر نمی دهند؟ بلکه برعکس در اینگونه مهمانی ها کودکان را به بیشتر خوردن تشویق می نمایند. ایراد کار کجاست؟ احتمالاً تمامی موارد نام برده را می دانند و با توجه به طبقه اجتماعیشان نیز دارای آگاهی و پول کافی می باشند، غیر از این است که نتیجه بگیریم که شکمشان سیر است اما چشمانی گرسنه دارند؟ البته منظور این نیست که جامعه ایران در حال حاضر در رفاه هستند و یا سوء تغذیه ندارند و هیچ فقیری پیدا نمی شود، بلکه بر عکس درصد فقرا به مراتب بیشتر و بیشتر نیز شده است، بلکه منظور کسانی می باشند که دستشان به دهانشان می رسد و همچنان حریص و به ظاهر نخورده، چه خوب گفت حکیمی که از دست گرسنه بگیر و بده به آدمهای سیر. چرا چشمان گرسنه خبر از شکم سیر ندارد چه شرایطی پیش آمده است که ایرانی ها اینگونه رفتار می کنند، فکر می کنند، از همدیگر عقب افتاده اند، رانندگی در خیابان و جاده ها نیز اینگونه است اما چنانچه از درب ورودی هر خانه و یا مکانی که بخواهند عبور نمایند هزاران تعارف نثار همدیگر می کنند زیرا به ظاهر هزینه ای در بر ندارد. جالب اینکه همین افراد هزاران تومان صرف خرید دستگاه های لاغری کرده و هر یک نیز استاد در شیوه لاغری به انواع و اقسام می باشند، همه نیز آگاهند که پرخوری عوارض و بیماری به دنبال دارد و هزینه های درمان آن نیز سرسام آور، مگر نگفته اند کاه که از خودت نیست اما کاهدان که از خودت است. پس چرا توجه نمی کنیم، مشکل کجاست آیا مربوط به رفتار حکومت می شود، شاید بتوان گفت که تب حرص و طمع را نوع حکومت در جان مردم انداخته است، زیرا پس از وقوع انقلاب قشری که سوار بر موج حکومت شدند مدتها در فقر و بدبختی و بی توجهی دست و پا زده بودند، یک مثل نانوشته است که می گوید آخوند دست بده ندارد ،پس در صدد جبران مافات بودند که باعث گردید در جامعه تفکر عقب ماندن از یکدیگر گسترش یابد. به نظر وقت آن رسیده که از تجربه مسیحیت درس گرفته و کار سیاست را به سیاست مداران بسپاریم، و از تعلیمات مسیح درس بگیریم که می فرماید ابتدا خداوند را با قلب و جان و عقل پرستش کن و دوم همسایه ات را دوست بدار و آن زمان است که همه مشکلات جامعه ایرانی رخت بر می بندد. از حکومت که آبی گرم نمی شود اما شاید بتوان توسط احاد مردم در این راه قدم مثبتی برای رفع عادات بد برداشت و در رفع رفتارهای بد دیگر هر یک از ما نیز تسری داد که در نهایت منجر شود به داشتن یک شهروند خوب و در نتیجه یک سرزمین خوب و در ضمن رعایت اینگونه موارد باعث اصراف کمتر شود و از مازاد آن بتوان به نیازمند واقعی اش رساند و در نتیجه هیچ نیازمندی در ایران نباشد.











۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

ایران ارث پدری شما نیست و متعلق به زنان هم هست

عجب حکایتی دارند زنان ایران در جامعه ما که گاه سرورند و تاج سر و گاه ناقص عقل و ضعیفه و نحیفه. در جایی می گویند، مردان از دامنش به معراج می روند و در جایی دیگر به یکباره هر آنچه صفت بد است نثار خانم ها می شود. با این همه، قاعده بازی در این سی و چهار سال پر از تنش، مسئولان بر آن بوده اند که به گاه انتخابات که به رای زنان نیاز است خانم ها را تشویق به شرکت در انتخابات کنند، تا به برکت رای آنها که نیمی از جامعه اند کسب مشروعیت کنند.

آقای یزدی روزهای گذشته در مورد کاندیداتوری عده ای از زنان برای یازدهمین دوره انتخابات گفت: «ده، دوازده خانم‌ حضور دارند؛ یکی از آنها گفته که اگر رییس جمهور شوم، نیمی از کابینه‌ام خانم‌ها و نیم دیگر آقایان خواهند بود؛ مثل معروفی هست که کسی می‌خواست وارد روستایی شود، اصلا راهش نمی‌دادند وارد روستا شود، اما می‌گفت خانه کدخدا کجاست!
...

... حالا دیگر آقای یزدی و امثال او که به واسطه رای زنان راهی به "ده "پیدا کرده اند. باید این را فهمیده باشند که ایران ملک پدری آن ها نیست که بخواهند زنان را راه بدهند یا راه ندهند و زنان ایران دیر یا زود حق خود را باز خواهند ستاند. و نه تنها سخنان توهین آمیز آقای یزدی در تاریخ ایران و حافظه تاریخی مردم ثبت می شود بلکه زنان ایرانی از این توهین بزرگ نخواهند گذشت و استوارتر از پیش در استقرار برابری و دموکراسی گام برمی دارند.

زنان ایران همان طور که تاکنون عمل کرده اند تهدیدها را به فرصت تبدیل کرده اند. آن ها دست از طرح مطالبات خود برنمی دارند و به رغم تمام محدوديت‌ها و انسداد سیاسی، فعالان جنبش زنان ايران و در کنار آن ها همه زنان و مردان برابری خواه با تداوم تلاش‌های خود هرگونه تبعیض و رفتار و منش پدرسالارانه را به چالش کشيده‌ و تغییر موادی از قانون اساسی و قوانین مدنی را که مغایر با اعلامیه جهانی حقوق بشر است در الویت خواسته های خود قرار داده اند.

آقای یزدی باید بدانید که ایران متعلق به زنان هم هست، چه شما برای زنان حقی قائل باشید چه نباشید!

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲

بدنه اصلی جنبش سبز در انتخابات خرداد 92 شرکت نخواهد کرد

جنبش سبز گرچه بعد از25بهمن89 عملا (وبظاهر)در خاموشی فرورفته اما از چشم هیچ خردمند ومیدان آزموده ای,قدرت عظیم ونهفته آن پنهان نیست. دروصف قدرت نهفته جنبش سبز که هردم بیم بپاخواستنش خواب را بر چشم حاکمان حرام کرده است- همین بس که حتی یکروز رسانه های نظام بدون نام بردن و تکرار تهدید به اصطلاح «فتنه گران سبز» به شام نمیرسد. آنان بهتر از هرکس به قدرت بازیگری این اژدهای خفته اگاهند که اینچنین بهراس افتاده اند و آرامش از خانه هایشان رخت بربسته است. بعد از گذشت 4 سال از انتخابات 88 و تکرارهزاران باره ی مرگ جنبش سبز -هنوز وحشت حاصل از روشن شدن اتش زیر خاکستر سایه سنگین خود را برتمامی ارکان انتخاباتشان انداخته است. ترس از به راه انداختن کارناوال انتخاباتی– متهم کردن یکدیگر به وابستگی به فتنه سبز – شاخ و شانه کشیدن و عربده کشیدن فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی که به فتنه گران اجازه نخواهیم داد ...و چه میکنند و چه ها خواهند کرد....همه و همه مشتی است نشانه خروار از قدرت پاینده ی جنبش سبز.,خونهای زیادی برکف خیابان ریخته شده,جوانان زیادی درکهریزک و دخمه های رژیم قربانی شدند و به اسارت گرفته شدند- آرای جنبش سبز که بخون اغشته است هرگز برای پر کردن شکاف های نظام و آبروی از دست رفته دیکتاتور بکار نخواهد رفت-رای مان را دزدیدند- رهبران ما در حصرند- جوانان ما همچنان اسیرند-ایران مان را ویرانه کردند ...

۱۶ اسفند ۱۳۹۱

مروری بر احوال وب‌لاگ نویسان ایرانی‌ داخل در این چند سال اخیر


مروری بر احوال وب‌لاگ نویسان ایرانی‌ داخل در این چند سال اخیر و نامهٔ جامعه دانشجویان و وب‌لاگ نویسان به آیت الله خامنه ای



حسین درخشان , بابک خرمدین , مصطفی دهقان , هنگامه شهیدی، روزنامه نگار و فعال حقوق زنان بازداش محمد داوری اخبار سهام دستگیر به و ۵ سال زندان محکوم ت دوم بهمن ۱۳۸۹ , مهدی محمودیان ، روزنامه نگار ، عضو جبهه مشارکت اصلاح طلبان دستگیر , مسعود باستانی , . محمد حسین سهرابی راد , کیوان صمیمی,احمد زید آبادی ,

از جمله کسانی‌ بودند که در طی‌ فعالیت‌های جنبش سبز و از طرف دولت احمدی نژاد بازخواست و به دادگاه و سپس روانه زندان و شکنجه شدن که بعضا بازی از آنها جان سالم به در نیاوردن و در زندان به تعرض مشکوکی به قتل رسیدن که نمونه بارز میتوان از میر صیافی یادی کرد



به دنبال درگذشت امید رضا میرصیافی وبلاگ نویس جوانی که در درون زندان درگذشت . جمعی از وبلاگ نویسان ایران تصمیم به ارسال نامه ای به آیت الله خامنه ای رهبر و بالاترین مقام جمهوری اسلامی گرفتند:



متن این نامه به شرح زیر است.

همانطور که مطلع هستید یک جوان وبلاگ نویس به نام امید رضا میرصیافی که به جرم اهانت به شما در زندان به سر می برد و به دو سال و نیم زندان محکوم شده بود چند روز پیش در زندان درگذشت . گزارشگران بدون مرز احتمال قتل او را بر اساس شواهدی که پیوست این نامه است اعلام می کنند . امید رضا میرصیافی قبل از زندان به حکم خود معترض بود و آن را ناعادلانه می دانست و معتقد بود هیچگونه توهینی به شما نکرده است و حتی در رای دادگاه مشخص نشده بود که جملات توهین آمیز ایشان چیست .

پس از فوت ایشان ما با مطالعه آرشیو وبلاگ ایشان که به دلیل مطالب همان وبلاگ زندانی بود ، متوجه نشدیم که کدام مطلب ایشان در مورد شما توهین آمیز بود و مستحق دو سال و نیم زندان بوده است.

ایشان در یک دادگاه غیر علنی محاکمه شد در حالی که درخواست برگزاری دادگاه علنی را داده بود .

حال سوال ما که تعدادی از وبلاگ نویسان ایرانی هستیم در چند موضوع تقدیم می شود-۱ با توجه به اینکه اتهام امید رضا توهین به شما بود و ما موفق نشدیم مطلب توهین آمیزی در وبلاگ ایشان پیدا کنیم لطفا توضیح دهید که کدام مطلب ایشان در مورد شما چنان توهین آمیز بود که حکومت جمهوری اسلامی ، ایشان را مستحق دو سال و نیم زندان می دانسته است

- ۲ چرا دادگاه ایشان به صورت علنی برگزار نشد و چرا مفاد اصل قانون ۱۶۸ اساسی که بیان می دارد متهم سیاسی باید در دادگاه علنی و با حضور هیات منصفه محاکمه شود در مورد ایشان رعایت نشد .؟ چرا دفاعیات ایشان در دادگاه به اطلاع افکار عمومی رسانده نشد ؟ آیا شما برای متهم سیاسی این حق را قائل نیستید که در برابر افکار عمومی بتواند از اتهامش دفاع کند ؟

به غیر از ایشان تقریبا تمام متهمین سیاسی در سالهای اخبر در دادگاه غیر علنی محاکمه می شوند . آیا حکومت به صورت ناعادلانه این افراد را محاکمه می کند که دوست ندارد افکار عمومی شاهد دفاعیات متهم باشند ؟

- ۳ آیا شما در جریان اتهام امید رضا میرصیافی و دفاعیات ایشان بودید ؟ اگر بودید آیا با حکم دادگاه موافق بودید ؟ اگر در جریان نبودید لطفا توضیح دهید که مگر در سال چند نفر به اتهام توهین به شما زندانی می شوند که شما از پرونده این افراد بی خبر هستید ؟ آیا این مسائله را نابجا می دانید که ما انتظار داشته باشیم که بالاترین مقام حکومت ، از جریان پرونده افرادی که به اتهام توهین به خود او زندانی می شوند مطلع باشد تا مبادا شخصی بی گناه به دلیل انتقاد از او به زندان نیافتد . ؟

-۴ جناب آیت الله خامنه‌ای در سخنرانی در سال گذشته فرموده بودید انتقاد از رهبر آزاد است حال سوال ما این است ما وبلاگ نویسان باید چگونه از شما انتقاد کنیم که به زندان نیافتیم و عواقب زندان که متوجه چندین زندانی سیاسی در یک ماه اخیر شده است ، متوجه ما نشود ؟

با تشکر از وقتی که می گذارید و پاسخی که خواهید داد

جمعی از وبلاگ نویسان ایرانی

فریدون صیّدی راد و عضو باشگاه خبر نگاران جوان و صاحب وب‌لاگ انقلاب سبز ایراک و حامی‌ مهدی کروبی در عاشورای سال ۱۳۸۹ در اراک دستگیر و به بند ۲ الف اوین مربوط به سپاه منتقل شد و هنوز از وی خبری نیست:



فریدون صیّدی راد و عضو باشگاه خبر نگاران جوان و صاحب وب‌لاگ انقلاب سبز ایراک و حامی‌ مهدی کروبی در عاشورای سال ۱۳۸۹ در روز تشیع جنازه آیت‌الله منتظری در اراک دستگیر و به بند ۲ الف اوین مربوط به سپاه منتقل شد و هنوز از وی خبری نیست


فریدون توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران، به سه سال حبس تعزیری محکوم شد.

به گزارش کلمه، قاضی مقیسه، رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران فریدون صیدی راد را به اتهام “وبلاگ نویسی”، “شرکت در مراسم تشییع آیت الله منتظری” و “شرکت در تجمعات اعتراضی ششم دی ماه‌‌ سال ۸۸” به سه سال حبس محکوم کرده است.

تا چندی پیش روز ۲۳ آبان ۱۳۹۰ دیگر وب‌لاگ نویس ایرانی روژین محمدی در فرودگاه دستگیر و مستقیماً به زندان اوین منتقل شد و هنوز خانوادهٔ وی نتوانستند فرزند خودشان راا ملاقات کنند:



از جمله برخی‌ از وبسایت نویسان و وب‌لاگ نویسان جوان و عضو فعال و بعضا روزنامه نگار و یا خبر نگار و عضو فعال دانشجویی که از طرف دادگاه و دادگستری‌های محل زندگی‌ خود احضار یا قابل از صدور حکم دستگیر که میتوان به بعضی‌ از آنها و سوابق موجود اشاره کرد حسین درخشان صاحب وب‌لاگ کوهستان و عضو فعال دانشجویی دانشگاه زنجان و هوشنگ دلپریش صاحب وب‌لاگ کرمانشاه عضو باشگاه خبر نگاران جوان و عضو دفتر تحکیم وحدت دانشگاه خواجه نصیر تهران و زهرأ خوانساری صاحب بلاگ جرس به همراهی محمد میرزا زده و اکرم پور زاد و علی‌ کیمیایی عضو فعال دانشجویی جنبش سبز دانشگاه شهید بهشتی‌ و دانشگاه آزاد نجف آباد و نیما افروز صاحب وبسایت پژواک و امیر آقا زمانی‌ صاحب وب سایت پیک فارس عضو فعال دانشجویی دانشگاه آزاد مرکز تهران و رئیس دفتر انجمن دانشجویی تهران مرکز و سروش چاوشی راد صاحب بلاگ و وبسایت سروش نیوز و عضو فعال دانشجویی دانشگاه واحد نراق و خبر نگار باشگاه جوان از جمله دیگر میتوان به ماهرخ نیازی اشاره کرد که ادمین وب سایت حزب دموکرات ایران و عضو فعال دانشجویی شریف تهران به همراه امیر حسین مقصود لوو از جمله وب‌لاگ نویسان فعال و سیاسی ایران که چندی پیش به دادگا احضار شدند.


حقوق بشر ما و حقوق بشر قاضی مرتضوی


سعید مرتضوی دیشب دستگیر شد. کسی که در طول دوران قضاوتش ، تعداد کثیری از روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر را روانه زندان کرد . اندر افتخارات (!) این قاضی القضات همین بس که کمیته بررسی و تحقیق مجلس ششم ، وی را متهم درجه اول قتل زهرا کاظمی ( همان خبرنگار ایرانی- کانادایی که به شهادت پزشک معالج اش بر روی سرتا سربدنش آثار ضرب و شتم شدید، شکنجه و تجاوزجنسی مشهود بود ) معرفی کرد. با شنیدن خبر دستگیری مرتضوی قطعا خوش حال شدم ، که حبس در نظرم کمترین مجازات برای افرادی چون مرتضوی است.

دیشب فضای مجازی پرشده بود از شادی خبر دستگیری مرتضوی که بی شک مرهمی بود بر خاطرات تلخ اشان . امروز صبح اما ، در کنار خوشی های دیشب ، بحثی دیگری نیز مطرح گشت مبنی بر این که مرتضوی هم زندانی سیاسی است چون که به خاطر دعوای برادران لاریجانی و احمدی نژاد به زندان افتاده است ، پس انصاف حکم می کنم که همانند سایر زندانیان عقیدتی -سیاسی، خواستار حقوق بشر وی نیز در زندان ( از قبیل حق دسترسی به وکیل، حق ملاقات، تلفن و...) باشیم که حقوق بشر برای همه انسانها است و نه فقط برای انسان های شریف جامعه . راستش اصلا مطمئن نیستم با وجود پرونده هایی که مرتضوی دارد بتوان تنها به صرف قرار گرفتن در دعوای احمدی نژاد و لاریجانی ها ، وی را زندانی سیاسی قلمداد کرد .

ولی خوب سعید مرتضوی اکنون زندانی است . به هر حال " بشر " است هر چند از نوع " پست" و "رذل " اش . به عنوان یک فعال حقوق بشری که قسمتی از کارآموزی اش را هم در دادگاه بین المللی کیفری سپری کرده، می دانم که در حقوق بشر و حقوق جزای بین الملل حد اکثر مجازات برای جنایتکاران جنگی که بزرگترین ناقضان حقوق بشر محسوب می شوند، حبس ابد است و باز به یاد می آورم زندان متهمین به جنایات جنگی را که شامل سوییت هایی بزرگ با تمامی امکانات رفاهی در حد هتل های چند ستاره بودند . می دانم که حقوق بشر، حقوق " بشر " است و نه حقوق " بشرهای خوب" پس به حکم عقل چاره ای نمی بینیم جز آن که در ظاهر با نظر گروه دوم موافقت کنم.

اما، خوب باز هم از حقوق بشر خودم می دانم که هر طور که خواستم در درون خویش ابراز احساسات کنم و یواشکی کیف کنم از زندانی شدن مرتضوی واین که الان چه حالی دارد از تصور این که حتی یک صدم بلاهایی را که سر زهرا کاظمی آورد، سرخودش بیاورند . راستی ، آقای مرتضوی خوبی ؟ خوشی ؟ کم و کسری نداری ؟

۴ اسفند ۱۳۹۱

جایزه به جعفر پناهی، سیاسی نبود

جواد شمقدری، ریيس سازمان سينمايی وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در واکنش به اهدای جايزه خرس نقره‌ای جشنواره فيلم برلين به فيلم «پرده» ساخته مشترک جعفر پناهی و کامبوزيا پرتوی، اهدای اين جايزه را «سياسی» دانسته و گفته که اعتراضش را به اين جشنواره اعلام کرده است. درباره واکنش‌ها به جايزه فيلم «پرده»، با شيرين نشاط، عضو هيات داوران اين دوره از جشنواره فیلم برلين، گفت و گو کرده و نخست از او پرسيدم که آيا در قضاوت شان مضامين سياسی و اجتماعی فيلم‌ها را بيش از ارزش‌های هنری مورد توجه قرار داده بودند يا نه؟ شیرین نشاط: فستیوال برلين فستيوالی است که همان طور که شناخته شده است فيلم‌های سياسی را زياد نشان می‌دهند و همين طور هم فستيوالی است که کارهای خيلی جديد و آثار کارگردانان جوان اروپايی را نمايش می دهند. البته فيلم‌هايی که ما انتخاب کرده‌ايم از رومانی، ايران و ساير کشورها از فيلم‌هايی بودند که هم نکته خيلی جالب سينمايی داشتند و هم اينکه مقداری به مسائل اجتماعی کشورشان اشاره می‌کردند. بنابر اين می‌شود گفت که فقط مسئله سياسی مورد نظر ما نبود و اين انتخاب‌ها به مسائل هنری هم بر می‌گشت. درباره فيلم «پرده» گفته شده که جايزه اين فيلم به دليل شرايط سياسی آقای جعفر پناهی به ايشان اهدا شده است. شما به عنوان يکی از اعضای هيات داوران جشنواره برلين، شرايط خاص آقای پناهی را در داوری‌هاتان مد نظر داشتيد؟ من می‌توانم مطمئنا بگويم که گروه داوران اين فستيوال و انتخاب آخرشان در مورد بهترين سناريو که کار آقای جعفر پناهی بود واقعا مسئله سياسی نبود. به خاطر اين که فيلم‌های خيلی خوبی در جشنواره مطرح بودند و ما از اول تصميم گرفته بوديم که هيچ کس به يک فيلم رای نخواهد داد مگر به خاطر دفاع از آن فيلمساز و اثری سياسی که دنبال می‌کرد. بنابر اين بايد بگويم بحث‌های ما راجع به ساخت فيلم و کيفيت آن بود ولی می‌توانم حدس بزنم که اين حرف‌ها مطرح می‌شود و از اول می‌دانستم که چون آقای پناهی مسائل خيلی عجيب سياسی داشته و نمی‌تواند فيلم بسازد و محدوديت‌های عجيبی دارد، همه فکر می‌کنند که ما به اين دليل چنين جايزه‌ای به فيلم او اهدا کرده‌ايم. ولی به شما قول می‌دهم که بر اساس صحبت‌هايی که ما کرديم، بيشتر صحبت‌هايی که اعضای هيات داوران داشتند در مورد شيوه ساخت، انگيزه و سطح داستان‌گويی اين فيلم بود. پيش از اين از قول شما گفته شده بود که شما و آقای ونگ کار وای از مدافعان اصلی اين فيلم بوديد. آيا ساير داوران مخالف اهدای جايزه به فيلم «پرده» بودند؟ البته نمی‌توانم بگويم که ديگران اصلا دوست نداشتند که اين فيلم برنده شود بلکه منظورم اين بود که من و آقای ونگ کار وای بيشتر از همه اين فيلم را پشتيبانی کرديم. ولی قانع کردن ديگران آن چنان کار مشکلی نبود. مسئله اين بود که چون ما ۱۹ فيلم از کشورهای مختلف، از اروپای شرقی و اسپانيا و رومانی تا قزاقستان داشتيم و همه آنها هم از نظر سوژه و از نظر ساخت فيلم‌های جالبی بودند. اين صحبتی که من و آقای کار وای کرديم و نشان می‌داد که هر دو شبيه به هم فکر می‌کنيم اين بود که اين فيلم يک شکل جديدی در سينمای ايران است. و واقعا از ساختش و اينکه اين فيلمساز با تمام محدوديت‌هايی که داشته چطور توانسته است داستانش را تعريف کند و طرح ساخت يک فيلم در يک خانه و اينکه در تمام مدت تماشای فيلم ما بين حقيقت و غير حقيقت در نوسان هستيم و اينکه چطوری توانسته است مسائل شخصی خودش را بيان کند و از دو کاراکتر مختلف – يک زن و يک مرد- و از بين کسی که می خواهد خودکشی کند و کسی که می‌خواهد کار کند و هنرمند باقی بماند، اين فيلم را خلق کرده است؟ ما راجع به اين موضوعات خيلی بحث کرديم. ديگران...